آغاز کودتای 28 مرداد
دکتر غلامحسین صدیقی، وزیر کشور دولت مصدق، در خاطرات خود از جزئیات تظاهرات کودتاچیهای 28 مرداد چنین مینویسد:
«دکتر مصدق به من دستور داد که سرتیپ شاهنده را به ریاست شهربانی منصوب کنم. حکمش را صادر کردم و برای او فرستادم. در این اثنا خبر رسید که در چند جای شهر، دستههای دویست و سیصد نفری، با همکاری افسران و سربازان، با کامیونها و وسایل ارتشی، بر ضدّ جناب آقای دکتر مصدق و دولت تظاهرات میکنند و به نفع شاه و به مخالفت با رئیس دولت شعار میدهند و نیز خبر رسید که جمعی به تلگرافخانه هجوم برده، میخواهند تلگرافخانه را اشغال کنند و دستهای دیگر، در حدود سیصد نفر از خیابان باب همایون، به مقابل وزارت دادگستری و از آنجا به میدان جلوی وزارت کشور و بازار آمدهاند. جمعی در سه چهار کامیون نشسته، شعار میدادند و به آهستگی حرکت میکردند و عدهای مردم سر و پا برهنه، به دنبال و پیرامون آنها میدویدند و فریاد میکردند و به نفع شاه شعار میدادند و یک کامیون پاسبان هم با آنها بود که در سر پیچ خیابان جلوی وزارت کشور به طرف مشرق پیچیده، برابر در استانداری تهران توقف کرد و تظاهرکنندگان به طرف مغرب متوجه شدند و به راه خود بهصورت پراکنده ادامه دادند. چون من خود این منظره را از پنجرة اتاق وزارت کشور دیدم، به فرماندار نظامی تلفن کردم و از او پرسیدم که علت این اغتشاش و بینظمی چیست و چرا حرکت این دستهها را مانع نمیشوید؟ او در جواب گفت ما به سربازان خود اطمینان نداریم. عدهای را که برای جلوگیری تظاهرات این دستهها میفرستیم، با آنها همراه میشوند، من یقین کردم که نقشهای در کار است و کسانی هستند که بازیگر و بازیگردانند.
ساعت 11 صبح آقای نخستوزیر تلفنی به من گفتند با مطالعاتی که کردهام، مقتضی است دستور بدهید ریاست شهربانی کل را به تیمسار سرتیپ «محمد دفتری» بدهند و فرمانداری نظامی هم به عهدة او واگذار شده است و او فعلاً در شهربانی است. من با اینکه از تغییر فوری تصمیم قبلی راجع به سرتیپ شاهنده و انتخاب سرتیپ دفتری و صدور این دستورهای متناقض، در چنان اوضاع و احوال متعجب و متوحش شدم، ناچار به ملاحظاتی که در چنین اوقات رعایت آن واجب است، حکم سرتیپ دفتری را نوشتم و برای وی فرستادم. بعد شهردار تهران، آقای دکتر سیدمحسن نصر به من تلفن کرد و به فرانسه گفت که جمعی به شهرداری هجوم آورده و فعلاً در دالان و سرسرا هستند و سربازان اقدامی نمیکنند. من آنچه فرماندار نظامی گفته بود به وی گفتم و دستور دادم که با تدبیر، هرچه میدانند و میتوانند بکنند و از تجاوز به اتاقها و دفاتر، با وسایل داخلی و خارجی جلوگیری کنند… در این موقع بار دیگر تظاهرات در مقابل وزارت کشور تکرار شد و مقارن ظهر، جمعیت که در این وقت به حدود پانصد تن رسیده بود، داخل ادارة تبلیغات شد. عدهای از آنان به اتاقها رفتند و دفاتر و اوراق را به هم ریختند و بیرون رفتند».
درگیری مسلحانه
وزیر کشور دولت مصدق، دکتر غلامحسین صدیقی در خاطرات خود از روز چهارشنبه 28 مرداد 1332 و وخامت اوضاع در شهر تهران میگوید:
صدای تیر و تفنگ و توپ متناوباً شنیده میشد. تلفن صدا میکرد، خواستیم برخیزیم، آقای نخستوزیر گفتند بمانید و منگنه پای تلفن را فشار دادند تا ما هم صدای طرف مقابل را بشنویم. سرتیپ ریاحی رئیس ستاد بود. گزارش داد که بلواکنندگان نقاط حساس شهر را گرفته و مرکز بیسیم را اشغال کردهاند. خوب است اعلامیه دستور ترک مقاومت صادر بفرمایید. آقای نخستوزیر گفتند: آقا چه اعلامیهای؟ سرتیپ ریاحی با حالت گریهگونهای با کلام مقطع گفت: جناب آقای نخستوزیر، مصلحت در این است و حالا تیمسار سرتیپ فولادوند به خدمت جنابعالی میآیند، قول ایشان را مانند قول یک مشاور بپذیرید. ما از یان نحوة بیان دانستیم که ستاد ارتش را نیز اشغال کردهاند و سرتیپ ریاحی گرفتار است و این مطالب را به دستور دیگران میگوید. صدای تیر و تفنگ و گلولة توپ که تقریباً از بیست و پنج دقیقة قبل، یعنی از حدود ساعت شانزده شنیده میشد، رو به شدت و توالی نهاد. ما از اتاق آقای نخستوزیر به خارج میرفتیم که اطلاعی از بیرون کسب کنیم. بار دیگر که به اتاق نخستوزیر وارد شدیم و سرهنگ عزتالله ممتاز، فرمانده تیپ کوهستانی که مأمور حفظ انتظام و دفاع در پیرامون خانة نخستوزیر بود، وارد شد و به نخستوزیر گفت: قوای مخالفان رو به تزاید است و من مصصم هستم همانطور که به من مأموریت داه شده است، تا پای جان وظیفة سربازی خود را انجام دهم. بیان این افسر، در چنین وقت، با وضع خاصی که او مطلب خود را ادا کرد، تأثیر عجیبی در حضار کرد. همگان او را تحسین کردند و او خارج شد. شلیک تیر شدت یافت و گلولهای به پشت در شمالی بالای سر آقای نخستوزیر خورد، ایشان با تذکار حضار برخاستند و روی صندلی که در سمت شرقی اتاق بود، نشستند. در حدود ساعت شانزده و چهل و پنج دقیقه سرتیپ فولادوند وارد اتاق شد و روی صندلی عسلی کنار تختخواب نشست و گفت: «با وضع فعلی، ادامة تیراندازی دو دسته نظامیان به یکدیگر بینتیجه است و موجب اتلاف نفوس میشود و برای جنابعالی و آقایان، خطر جانی دارد. اعلامیهای صادر بفرمایید که مقاومت ترک شود». آقای نخستوزیر فرمودند: من در اینجا میمانم. هرچه میشود، بشود. بیایند و مرا بکشند. سرتیپ فولادوند از جا برخاست و ایستاده با حال مضطربگونهای گفت: «آقا، جنابعالی به فکر ساکنان و آقایان باشید. جان اینها در خطر است…» و چون در این وقت شلیک تیر تقریباً متوالی بود، او پس از هر صدایی سراسیمه حرکتی مخصوص که دور از تصنع نبود، میکرد و قول قبل خود را با تغییر کلمات تکرار میکرد. سرانجام گفت: «من چه کاری بود که کردم. کاش این مأموریت را قبول نمیکردم» و باز مصرّانه تقاضای صدور اعلامیة مطلوب را تجدید کرد.
کشتار پی در پی
علی بهزادی، روزنامهنگار آن دوره، در کتابی که خاطرات او را در خود دارد، پیرامون متلاشیشدن شبکة نظامی حزب توده و محاکمات آنها در دادگاههای فرمایشی مینویسد:
در سال 1333 به دنبال توقیف یک افسر بهنام سرگرد عباسی که دربارة خود او، طرز دستگیری او، چمدان او که حاوی نام افسران تودهای بود، و عاقبت کار او شایعات زیادی بر سر زبانها بود، نام و مشخصات تمام اعضای شبکة نظامی حزب توده به دست مأموران فرمانداری نظامی بختیار افتاد و حدود ششصد افسر و به روایتی بیش از هزار درجهدار که عضو سازمان نظامی حزب توده بودند، دستگیر شدند و بلافاصله محاکمة سریع و سرّی این افسران آغاز شد. محاکمه در دادگاههای فوقالعاده نظامی انجام میگرفت. برای آنکه محاکمه و اجرای حکم بهسرعت انجام گیرد، روش کار چنین بود:
نخست متهمین را به گروههای 12ـ10 نفری تقسیم میکردند.
بلافاصله دادگاه بدوی محاکمة گروه اول را آغاز میکرد.
48 ساعت بعد، دادگاه بدوی رأی خود را دربارة متهمین گروه اول صادر میکرد. همه محکوم به اعدام شده بودند.
بلافاصله پروندة گروه اول به دادگاه تجدیدنظر میرفت و دادگاه بدوی مشغول رسیدگی به پروندة گروه دوم میشد.
48 ساعت بعد اعلام میشد دادگاه تجدیدنظر رأی دادگاه بدوی را دربارة اعدام متهمین گروه اول تأیید کرده است. همزمان سخنگوی دادگاه بدوی اعلام میکرد که حکم محکومیت متهمین گروه دوم صادر شده است. بیشترشان محکوم به اعدام شده بودند.
به این ترتیب چرخها بدون لحظهای توقف میچرخیدند. متهمین، اول روانة دادگاه بدوی میشدند، سپس به دادگاه تجدیدنظر میرفتند، آنگاه عازم میدان تیر میشدند. هر مرحله بیش از 48 ساعت طول نمیکشید. در آغاز، همة متهمین محکوم به اعدام میشدند، ولی در اثر فشار افکار عمومی در جهان و نارضایتی مردم در ایران، از گروههای بعدی عدهای محکوم به اعدام و جمعی به حبسهای طولانی محکوم میشدند. نارضایتی مردم ـ اعم از چپ و راست ـ از اعدام این افسران که بیشترشان جوان و همه تحصیلکرده بودند، زیاد بود، ولی در آن حال و هوای تودهکشی، کسی را یارای اظهارنظر نبود، بهویژه که دولت عدهای از وکلا، سناتورها و روزنامهنویسها را وادار کرده بود علیه این افسران نطق کنند، مقاله بنویسند و مردم را از کشتار و خونریزیهایی که قرار بود در صورت موفقیت این گروه در کشور روی بدهد و چوبههای داری که بنا بود بر پا شود، بترسانند.
دیدگاهتان را بنویسید