نقد و بررسی
از شلمچه تا نطنزمجموعه داستان
تازه از آسایشگاه آورده بودند. بشدت سرفه میکرد. طوری که دهانش کفآلود و چشمانش پر از اشک بود و نفسش بند میآمد. همینکه سرفهاش بند آمد با دستمال دور دهان وچشمانش را پاک کرد و نفس عمیق کشید به دور و برش نگاه کرد. آنگاه با صدای آهسته وآرام و با لحنی نالهوار، خطاب به همسرش انسیه گفت: «انسیه چرا از آسایشگاه آوردینم خونه؟ اینجا هم مزاحم شما میشوم هم مزاحم بچهها. تازه هفتهای یک روز هم باید ببرینم بیمارستان. آسایشگاه میموندم بهتر بود.» انسیه خانم روی صندلی کنار تخت سجاد بلند شد و دستگاه اکسیژن را کنار تخت قرار داد و با لبخند و لحنی مزاحگونه گفت: «نکنه ازمابیزاری سجاد؟! اتفاقاً اینجا هم میتونم به تو برسم و هم به بچهها، با مسئول آسایشگاه هم هماهنگ کردهام که هر چند روز یک بار پزشک معالج به اینجا بیاد و شما را ببیند.خودم هم که یه پا دکترم.» سجاد بیهیچ صحبتی به انسیه نگاه کرد. انسیه از نظر او، همان دختر دانشجوی چند سال پیش بود. دانشجوئی زیبا، پرنشاط و خنده رو. با قدی بلند، موهای خرمائیرنگ، چهرهای گندمگون که چابک و فرز راه میرفت، زیبا و ظریف صحبت میکرد، ترمهای دانشگاه را با موفقیت پاس مینمود و همیشه مورد توجه دانشجویان و اساتید دانشگاه بود…
پدید آورنده : | سعید اسدی فر |
سال چاپ : | اول – 1390 |
تعداد صفحه : | 184 صفحه |
نوع چاپ : | سیاه و سفید |
قطع کتاب : | وزیری |
نوع جلد : | جلد شومیز |
0دیدگاه