نقد و بررسی
دلاورانخانم صولتی که وارد دفتر شد تابی به گردنش داد و مقنعهاش را با دست چپ از هر دو طرف میزان کرد گچهای دستش مالید به مقنعهاش و گفت: اخبار را شنیدی؟!
گفتم: خوب آره – نه اخبار بیبیسی رو میگم، آقای لطفعلی خنجی میگفت همین دیشب میگفت عراق در فکر یه حمله به ایران است و از آمریکا هم کلی مهمات و ادوات پیشرفته گرفته، نام لطفعلی خنجی را طوری میگفت كه انگار پسر خالهاش بود.
تو روش گفتم: تو چرا خوشحالی؟!
صورتش را به طرف مدیر که پشت میزش نگران نشسته بود گرفت و گفت:
«واسی این که از اول میگفتم این انقلاب هزاران کشته میده بفرمائید این هم از جنگاش»
خدائی بود که زنگ خورد در حال خروج از دفتر گفتم:
خانم صولتی از شهید شدن جوانها آواره شدن مردم خوزشتان ناخوش میشی؟
– وا مگه من کافرم؟
– میخوام بگم مگه چی کم داشتیم ریختیم تو خیابانها نگذاشتم ادامه بدهد که طبق معمول عقیده خودش را تحمیل میکرد در هیاهوی بچهها وارد کلاس شدم صولتی نمیدانست که با حرفهاش چقدر هول و هراس ریخت به دلم، پسرم جبهه بود و هزاران مادر مثل من دلواپس نگران شب را تا صبح هراسان بودم و خوابهای پریشان گوش به صدای زنگ تلفن و دقالباب درکوچه بودم، صبح آن شب وقتی ازخواب بیدار شدم حال و هوای روزی برایم تداعی شد که یوسف را بدرقه میکردم وقتی جلوی آینه رفتم لبام تب خال زده بود.
خیلی وقت بود که از یوسف خبری نداشتم.
پدید آورنده : | نازخند صبحی |
سال چاپ : | اول – 1392 |
تعداد صفحه : | 232 صفحه |
نوع چاپ : | سیاه و سفید |
قطع کتاب : | رقعی |
نوع جلد : | جلد شومیز |
0دیدگاه